۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه

جا عشقي

درد دارم
جا عشقيم درد ميكنه
همه مردا نامردن اما گي ها نامرد ترن
همه ي مردا دروغ گو ان اما گي ها دروغگو ترن
الان اگه كل احساس درونيم رو بيرون بريزم احتمالا توسط مجمع جهاني گي ها ايران(!) محكوم به اعدام ميشم
با معرفت ترينشون بي معرفت از آب در اومد
يه ديت معمولي
كه با توجه به حساس نبودن و اوكي بودن من به سكس منجر شد تو همون ديدار اول
ديدار دوم هم اومد
و ديدار سوم
تلفن ها شروع شد و حرف هاي احساسي شروع كردن به خود نشون دادن
روزي دو سه بار زنگ ميزد
از همه چي ميپرسيد و از هيچي نميپرسيد
همينش جذبم كرد
سوال پيچم نميكرد ميزاشت هر چي كه دوست داشتم و صلاح ميدونم براش تعريف كنم
ميگفت زنگ ميزنه كه فقط صدامو بشنوه
تا شارژ شه
ميگفت ميخواد به دستم بياره
منم شروع كردم به زنگ زدم
منم پرسيدم ازش
من هم خودم رو به اون بسته ميدونستم
اس ام اس هاي شبانه آغار شد
اينكه عاشقمه
اينكه آرزوش داشتن منه و ديدن مستمر من
داشتم كم كم دوسش ميداشتم
ظاهرش عادي بود
اما داشت برا من جذاب ميشد
ديدارامون زياد شد
اسممون بي اف نبود اما بي اف بوديم
با كس ديگه اي نبوديم
اكثر تايم آزادمون رو با هم سپري ميكرديم
شاد بوديم
ميگفت دوسم داره
منم دوسش داشتم
معرفت داشت
اين برام تازه بود
تا اينكه يه سفر يهويي پيش اومد
خارج كشور
طبيعتا تماس ها محدود ميشد
فقط من اس ام اس ميدادم و اون جواب نميداد و چهار پنج تا اي ميل
تو طول سفر همش به يادش بودم
لبخندش
نگاهش
اينكه وقتي ميبينمش بغلش ميكنم محكم....
ميبوسمش
سفر به پايان رسيد
تا رسيدم فرودگاه اواين كسي كه زنگ زدم اون بود
خوشحال شد اما نه اونقدر كه من خوشحال بودم
جا خوردم
گفت پيش دوستامم
اتفاقا تو رم ميشناسه
سلام ميرسونه
باز هم جا خوردم
بهش گفتم كه جا خوردم
حوابي نداد
فرداش زنگ زد
مثل هميشه حرف ميزديم
بي مقدمه گفت دارم عروسي ميكنم
فكر كردم داره شوخي ميكنه
گفت تو كه تجربه ات زياده بايد كمكم كني
بري برام خواستگاري
بشي برادر دوماد
گفتم مي هيچوقت داداشت نميشم
به شوخي گرفته بودم
با توجه به ابراز احساسايي كه بهم كرده بود تهش تو ذهمن فكر كردم لابد ميخواد رابطه اش رو با من جدي كنه
وسط اين حرفا كه من به شوخي گرفته بودم يهو گفت
جدي دارم با يكي تراي ميكنم
گفتم كي؟
گفت تو نميشناسي
گفتم چند وقته گفت پنج روزه
تو نبودي
قطع كردم
اس امس دادم كه حق ئداشت منو به خودش وابسته كنه وقتي ميخواست بره با يكي ديگه
شروع كردم به گريه كردن
نا حود آگاه
سر كار بودم
بي خدافظي زدم بيرون و نشستم پشت فرمون
بي هدف
فقط گريه كردم از اين نامردي
و ذهنم درگير بود كه كسي كه من نميشناسمش كي ميتونه باشه؟
شب دوباره زنگ زد
عادي حرف ميزد
گفت افسردگي بعد از سفر نگرفتي؟
گفتم نه انقدر درگير كار شدم كه يادم رفت غصه تموم شدن سفرمو بخورم
اما آفرين به تو كه داري تمام تلاشتو ميكني كه من افسرده شم
اينو كه گفتم گفت پاشو بيا ببينمت
بايد ميدونستم چرا كنار گذاشته شدم
پس رفتم
سرد بودم باش
غير ارادي
رفتيم خونش
بغلم كرد
گفت كه ميخواد دوستم بمونه
گفت من ارزشمند ترين دوست گي اشم
گفت حاضره هر كاري برام بكنه تا دوستش بمونم
وقتي حرف از رابطه اش ميزد دنيا رو سرم خراب ميشد
از اينكه منش ما شده بود ميگفت من و (آقاي گه)
از اينكه ترايي در كار نبود
رابطه شروع شده بود
از اينكه من احمق فرض ميشدم
از اينكه كسي باشم كه در زمان هاي بي سكسي آقا ياورش باشم
حالم به هم ميخورد ازش
اما دوسش داشتم
بهم ميگفت بهم وقت بده
بهش گفتم منتظرت ميمونم
يه هفته گذشت بي هيچ خبري ازش
من يك هفته تو برزخ زندگي كردم
اشكم در مشكم بود
باورم نميشد هنوز اين احساسات در من كار كنه
علي و محمد هم باورشون نميشد كه اصلا من قوه اي به نام عشق در وجودم داشته باشم
بعد از يه هفته برزخ رفتم جلو آينه
با خودم رو راست حرف زدم
ديدم كه اين جناب كه منو به اون (آقاي گه) فروخته اصلا ارزش منو نگه نداشته و با توجه كه من اون جناب (آقاي گه )رو ميشناختم
فهميدم كه خيلي تعطيله كه اون انتخاب كرده
و اصلا تاكليفش با خودش معلوم نيست
تصميم گرفتم تركش كنم
از ذهنم رفته و نرفته
تو لحظه هاي حساس كسي رو نداشتم
اون اومد نقش تكيه گاه رو گرفت برام و من هم براش تكيه گاه بودم
پشتمو خالي كرد
مثل قديم شدم اما جا عشقيم درد ميكنه
يهويي كنده شد
ومثل هميشه در اين موارد من به سكس پناه ميارم
تونستم از روزام پاكش كنم
اما در لحظه هاي سكس مياد جلو چشم
وقتي با كس ديگه اي هستم تصور ميكنم با اونم
حالا طرف هزار بارم از اين بهتر باشه
تصور من پرواز ميكنه باز هم به سمتش
تا حالا اينجوري نشده بودم
بايد تركش كنم
درد داره
هنوزم درد داره


امشب شب ولتاينه
منم و تختم و بالشم و لبتاب
و يه آبنبات قلب كه مامانم بهم كادو داده
جاي يكي خاليه
كسي كه اش درد ميكنه



و سفر نامه اون سفر هيجان بر انگيز رو هم به زودي خواهم نوشت