۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

َشادماني

تمام نوشته هام بوي جديت و غم و غصه و ناله گرفته
هر كي منو نشناسه فكر ميكنه در تمام طول روز و كل روزهاي هفته در حال غصه خوردنم
كسي منو نشناسه نميفهمه كه ملت به من ميگن تو كلا شادي
كسي نشناسه منو فكر ميكنه از اين هرز پريدنام واقعا بدم مياد و انگار مجبورم اين كارا رو كنم
كسي ندونه فكر ميكنه هميشه اشكم دم مشكمه و غصه دارم و سياه پوش
نه
من شادم
خوشحالم
ميخندم
سر كلاس با دوستام رو بچه ها اسم ميزاريم و ميخنديم
ديشتيم و پيشتيم اون دختر دافان
ناني دختر چاقه اس كه اسم كلفت كارتون قلعه اردكا رو روش گذاشتيم
كلي اسم
كلي خنده
راه ميريم تو خيابونا كل تبليغاي روي ديوارا رو ميكنيم برميگرديم يه نگاه ميندازيم ميبينيم كل پياده رو به گه كشيده شده توسط ما
زنگ خونه هارم ميزنيم در ميريم
با يه شماره غريبه زنگ ميزنيم به دوستا و سر كار ميزارريمشون
كلي ميخنديم
يه مهمونيايي ميريم كه تا دو روز بعدش بدن درد دارم بسكه رقصيدم
زير بارون ميدوييم
ميرقصيم
دم رستورانا با ماشين واي ميسيم
به گارسون ميگيم اون آقا هه كه اونجا نشسته رو بگو بياد
ما با اونيم و تا آقاهه بياد در ميريم
اسم رييس رستورانا رو ياد ميگيريم از دمش كه رد ميشيم به گارسونه ميگيم آقاي فلاني هست اگه باشه
يه فحشي ميديم ودر ميريم
تو تاكسي ها با دوستام اداي حزب اللهيا رو در مياريم و مردم و اسكل ميكنيم و ميخنديم
با علي كه ميريم بيرون رسما چشم چروني ميكنيم و داد ميزنيم گي بودنمون رو
كلي خوش ميگذره
كلي ماجراي سر كار گذاشتن داريم
چند شب پيش با يكي از دوستام رفتيم انقلاب كتاب بخريم
انقدر كتاب دزديديم كه كتاباي مسروقه دو برابر كتاباي خريداري شده بود
كلي خنديديم
من جلوي فروشنده وايميسادم و اون كتابا رو ميپيچوند و ميزاشت تو كيفش
خيلي خوش گذست
بهش گفتم بازم با هم بريم خريد
خيلي خوش ميگذره
كلي شادي كرديم
من شادم
دلم ميخواد از اون ماجارا هاي شاديم اينجا بنويسم كه يه كم با هم شادي كنيم
خوش ميگذره

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

آري اينچنين بود

آشفته باش ذهن من
به سمت نظم كه ميروي دردم ميگيرد
درد را ميفهمم
از با كسي بودن گريزان و از تنهايي گريزان تر
از تنهايي گريزان و از با كسي بودن گريزان تر
حتي ساعت ها رقص هم با چند قطره اشك فرو ميريزد
حتي جمع آوري مجموعه از انسانها
انسانهايي كه عريانيشان را با تو قسمت كرده اند
و تو هر روز هر شب مينويسي
نام هاي عرياني را
نامهاي دروغين را
هر كس با علامتي در كنار نامش يك با علامت قلب
ديگري با مداد شكسته از بغض زرد و نفرت
يك نام بدون نام كه يادگار شب تن فروشيست
و نامي با علامت تهي
انسانهايي كه فقط عريانيشان را با تو تقسيم ميكنند و همين
و من همين را ميخواهم
ميگويم مبادا قلبت را به من بدهي
من آدم نگه داري قلب كسي نيستم
من از قلبت فراريم
عريانيت را به من بده
قلبت را نه
در اين بين گاهي مانند فاحشه اي كه عاشق مشتري اش ميشود گاهي عاشق چشمي ميشوم
و ياد ميماند و ياد
بي ابراز
نبايد ابراز كرد عشق
زيرا كه خوانده بودم كه عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
يك بار عشق را گفتم
و دنيا به هم ريخت
و بعدش دروغ
از آن روز كه رسيد
روز سفيد برفي
كه برف نو باريده بود
زمزمه ميكردي برف نو برف نو سلام سلام
زير پل سيد خندان
اس ام است رسيد
ديگه نميخوام باشم
و باسخ من :
با كي؟
و تو گفتي
با تو
لعنتي من همان لحظه مردم
زير پل سد خندان مردم
جنازه ام هنوز آنجاست
ميترسم از آنجا گدر كنم
جنازه ام آنجاست
و چشمانت هم
آن شب
من مردم
عشق هم مرد
و
تمام شدم
نگاه كه ميكنم
اين يك سال
قدر قرني گذشته
قدر قرني سخت و سرد گذشته
و امروز كه برف ميبارد
امروز كه هوا چون پار است
امروز كه بر قدمگاهت پا مينهم
فقط تو هستي و خاطراتت
در خاطراتم موج ميزني
در تنهايي هايم
در عاشقانه هايم
رهايم نميكني حتي لحظه اي
بيچاره ديگراني كه درگير منن
كه من درگير تو ام
بيچاره پسر مترو
كه روزي ده بار زنگ ميزند و اس ام اس هاي ملتمسانه ميدهد و من بيرحمانه
نگاه هم نميكنم
بيچاره دختركي كه نگاه ميكند تا نگاهش كنم
اما من باز هم بيتفاوت ميگذرم
بيچاره من كه بيچارگيشان را ميدانم
و ميبينم و از بيتفاوتي خودم رنج ميبرم

آري اينچنين بود

آشفته باش ذهن من
به سمت نظم كه ميروي دردم ميگيرد
درد را ميفهمم
از با كسي بودن گريزان و از تنهايي گريزان تر
از تنهايي گريزان و از با كسي بودن گريزان تر
حتي ساعت ها رقص هم با چند قطره اشك فرو ميريزد
حتي جمع آوري مجموعه از انسانها
انسانهايي كه عريانيشان را با تو قسمت كرده اند
و تو هر روز هر شب مينويسي
نام هاي عرياني را
نامهاي دروغين را
هر كس با علامتي در كنار نامش يك با علامت قلب
ديگري با مداد شكسته از بغض زرد و نفرت
يك نام بدون نام كه يادگار شب تن فروشيست
و نامي با علامت تهي
انسانهايي كه فقط عريانيشان را با تو تقسيم ميكنند و همين
و من همين را ميخواهم
ميگويم مبادا قلبت را به من بدهي
من آدم نگه داري قلب كسي نيستم
من از قلبت فراريم
عريانيت را به من بده
قلبت را نه
در اين بين گاهي مانند فاحشه اي كه عاشق مشتري اش ميشود گاهي عاشق چشمي ميشوم
و ياد ميماند و ياد
بي ابراز
نبايد ابراز كرد عشق
زيرا كه خوانده بودم كه عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
يك بار عشق را گفتم
و دنيا به هم ريخت
و بعدش دروغ
از آن روز كه رسيد
روز سفيد برفي
كه برف نو باريده بود
زمزمه ميكردي برف نو برف نو سلام سلام
زير پل سيد خندان
اس ام است رسيد
ديگه نميخوام باشم
و باسخ من :
با كي؟
و تو گفتي
با تو
لعنتي من همان لحظه مردم
زير پل سد خندان مردم
جنازه ام هنوز آنجاست
ميترسم از آنجا گدر كنم
جنازه ام آنجاست
و چشمانت هم
آن شب
من مردم
عشق هم مرد
و
تمام شدم
نگاه كه ميكنم
اين يك سال
قدر قرني گذشته
قدر قرني سخت و سرد گذشته
و امروز كه برف ميبارد
امروز كه هوا چون پار است
امروز كه بر قدمگاهت پا مينهم
فقط تو هستي و خاطراتت
در خاطراتم موج ميزني
در تنهايي هايم
در عاشقانه هايم
رهايم نميكني حتي لحظه اي
بيچاره ديگراني كه درگير منن
كه من درگير تو ام
بيچاره پسر مترو
كه روزي ده بار زنگ ميزند و اس ام اس هاي ملتمسانه ميدهد و من بيرحمانه
نگاه هم نميكنم
بيچاره دختركي كه نگاه ميكند تا نگاهش كنم
اما من باز هم بيتفاوت ميگذرم
بيچاره من كه بيچارگيشان را ميدانم
و ميبينم و از بيتفاوتي خودم رنج ميبرم

آري اينچنين بود

آشفته باش ذهن من
به سمت نظم كه ميروي دردم ميگيرد
درد را ميفهمم
از با كسي بودن گريزان و از تنهايي گريزان تر
از تنهايي گريزان و از با كسي بودن گريزان تر
حتي ساعت ها رقص هم با چند قطره اشك فرو ميريزد
حتي جمع آوري مجموعه از انسانها
انسانهايي كه عريانيشان را با تو قسمت كرده اند
و تو هر روز هر شب مينويسي
نام هاي عرياني را
نامهاي دروغين را
هر كس با علامتي در كنار نامش يك با علامت قلب
ديگري با مداد شكسته از بغض زرد و نفرت
يك نام بدون نام كه يادگار شب تن فروشيست
و نامي با علامت تهي
انسانهايي كه فقط عريانيشان را با تو تقسيم ميكنند و همين
و من همين را ميخواهم
ميگويم مبادا قلبت را به من بدهي
من آدم نگه داري قلب كسي نيستم
من از قلبت فراريم
عريانيت را به من بده
قلبت را نه
در اين بين گاهي مانند فاحشه اي كه عاشق مشتري اش ميشود گاهي عاشق چشمي ميشوم
و ياد ميماند و ياد
بي ابراز
نبايد ابراز كرد عشق
زيرا كه خوانده بودم كه عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
يك بار عشق را گفتم
و دنيا به هم ريخت
و بعدش دروغ
از آن روز كه رسيد
روز سفيد برفي
كه برف نو باريده بود
زمزمه ميكردي برف نو برف نو سلام سلام
زير پل سيد خندان
اس ام است رسيد
ديگه نميخوام باشم
و باسخ من :
با كي؟
و تو گفتي
با تو
لعنتي من همان لحظه مردم
زير پل سد خندان مردم
جنازه ام هنوز آنجاست
ميترسم از آنجا گدر كنم
جنازه ام آنجاست
و چشمانت هم
آن شب
من مردم
عشق هم مرد
و
تمام شدم
نگاه كه ميكنم
اين يك سال
قدر قرني گذشته
قدر قرني سخت و سرد گذشته
و امروز كه برف ميبارد
امروز كه هوا چون پار است
امروز كه بر قدمگاهت پا مينهم
فقط تو هستي و خاطراتت
در خاطراتم موج ميزني
در تنهايي هايم
در عاشقانه هايم
رهايم نميكني حتي لحظه اي
بيچاره ديگراني كه درگير منن
كه من درگير تو ام
بيچاره پسر مترو
كه روزي ده بار زنگ ميزند و اس ام اس هاي ملتمسانه ميدهد و من بيرحمانه
نگاه هم نميكنم
بيچاره دختركي كه نگاه ميكند تا نگاهش كنم
اما من باز هم بيتفاوت ميگذرم
بيچاره من كه بيچارگيشان را ميدانم
و ميبينم و از بيتفاوتي خودم رنج ميبرم

آري اينچنين بود

آشفته باش ذهن من
به سمت نظم كه ميروي دردم ميگيرد
درد را ميفهمم
از با كسي بودن گريزان و از تنهايي گريزان تر
از تنهايي گريزان و از با كسي بودن گريزان تر
حتي ساعت ها رقص هم با چند قطره اشك فرو ميريزد
حتي جمع آوري مجموعه از انسانها
انسانهايي كه عريانيشان را با تو قسمت كرده اند
و تو هر روز هر شب مينويسي
نام هاي عرياني را
نامهاي دروغين را
هر كس با علامتي در كنار نامش يك با علامت قلب
ديگري با مداد شكسته از بغض زرد و نفرت
يك نام بدون نام كه يادگار شب تن فروشيست
و نامي با علامت تهي
انسانهايي كه فقط عريانيشان را با تو تقسيم ميكنند و همين
و من همين را ميخواهم
ميگويم مبادا قلبت را به من بدهي
من آدم نگه داري قلب كسي نيستم
من از قلبت فراريم
عريانيت را به من بده
قلبت را نه
در اين بين گاهي مانند فاحشه اي كه عاشق مشتري اش ميشود گاهي عاشق چشمي ميشوم
و ياد ميماند و ياد
بي ابراز
نبايد ابراز كرد عشق
زيرا كه خوانده بودم كه عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
يك بار عشق را گفتم
و دنيا به هم ريخت
و بعدش دروغ
از آن روز كه رسيد
روز سفيد برفي
كه برف نو باريده بود
زمزمه ميكردي برف نو برف نو سلام سلام
زير پل سيد خندان
اس ام است رسيد
ديگه نميخوام باشم
و باسخ من :
با كي؟
و تو گفتي
با تو
لعنتي من همان لحظه مردم
زير پل سد خندان مردم
جنازه ام هنوز آنجاست
ميترسم از آنجا گدر كنم
جنازه ام آنجاست
و چشمانت هم
آن شب
من مردم
عشق هم مرد
و
تمام شدم
نگاه كه ميكنم
اين يك سال
قدر قرني گذشته
قدر قرني سخت و سرد گذشته
و امروز كه برف ميبارد
امروز كه هوا چون پار است
امروز كه بر قدمگاهت پا مينهم
فقط تو هستي و خاطراتت
در خاطراتم موج ميزني
در تنهايي هايم
در عاشقانه هايم
رهايم نميكني حتي لحظه اي
بيچاره ديگراني كه درگير منن
كه من درگير تو ام
بيچاره پسر مترو
كه روزي ده بار زنگ ميزند و اس ام اس هاي ملتمسانه ميدهد و من بيرحمانه
نگاه هم نميكنم
بيچاره دختركي كه نگاه ميكند تا نگاهش كنم
اما من باز هم بيتفاوت ميگذرم
بيچاره من كه بيچارگيشان را ميدانم
و ميبينم و از بيتفاوتي خودم رنج ميبرم