۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

نوميدي


اين هويت جنسيه منه
من از مرد بودن خودم راضيم
اما از گي بودن.....
آيا راضي ام؟
نه نيستم
من نميتونم  يه زندگي عادي داشته باشم
هر چقدر هم بنجنگم بايد بگم كه من عادي نيستم
آره من عادي نيستم
كاش ميشد كه مثل اكثر مردم عاشق غير همجنسم ميشدم
اونوقت درياي عشقمو كه الان دريايي از لجن شده به پاش ميريختم
اونوقت عاشقش ميشدم
حمايتش ميكردم
باش زندگي ميكرددم و آغاز اين زندگي جشني جهاني ميشد
جشني كه همه مردم دنيا انگار توش شادن
هر وقت عروسي كسي از نزديكام ميشه دلم ميخواد از ناراحتي بميرم
مثل وقتاي عزاداري هي به خلوت احتياج پيدا ميكنم
دلم ميگيره
بغض هم
نميتونم خودمو تو اون جايگاه تصور كنم
هيچوقت ميشه كه تمام نزديكاي من
همه كسايي كه دوسشون دارم از اينكه من با يكي در ارتباط شدم
عاشق يكي شدم
جشن بگيرن؟
امكان نداره
زندگي سختي داريم
خيلي سخت
و ما ميشينيم و ساده لوحانه و معصومانه به اين سختي ها ميخنديم
جمع كه ميشيم دور هم
حرفاي خنده آورمون چياس؟
تا حالا دقت كرديم؟
عكس العمل هاي اطرافيان
از خانواده گرفته تا دوستا و همكارا به تفاوتمون
عكس العملي كه تبعيض آ«يزه و غم انگيز
و ما كه ميجنگيم با خودمون كه خودمون نباشيم
و اين خاطرات خنده داره ماست
لزبيني كه به خاطر حالت هاي پسرونش مسخره ميشه و تحت فشار قرار ميگيره و گي كه به خاطر رفتار يا تيپش يا ميلش تحقير ميشه
تهديد ميشه و بايد يا خودش بجنگه تا بعضي جاها كه به نظر من اكثر جاهاس خودش نباشه تا بهش ظلم نشه

آره ما جمع ميشيم به اين خاطره ها ميخنديم
اما بايد هاي هاي گريه كرد
ميخندم تو جمع اما وقتي خودم تنهايي بهش فكر ميكنم بغضم ميگيره

يادمه يه روز تو همين بلاگ نوشتم خوشحالم كه گي هستم و راضي
امروز ميگم نه
من دلم گرفته از اين تفاوت
من زندگي خوبي ندارم
من راضي نيستم
دارم خودمو به دست خودم نابود ميكنم
من از آينده ام ميترسم
خيلي وحشتناك و هولناكه آينده مون
مرگ رو گاهي تريح ميدم
اما از اون هم ميترسم
چيزي كه پيش رومه در هر صورت هولناكه
بله دوستان
بله مردم
گي بودن سخته
هولناكه
پر از رنج و درده
منو كه مريض كرد
جوري كه رابطه نرمال با يه پسر ديگه تو ذهن من نميگنجه
نميبينم
يافت مي نشود
و افتادم دنبال حماقتي كه جمع منو به سمتش سوق داد
و من دويدم به سمتش
لذت جويي صرف
كام
كام
كام



۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه

در پايان تابستان

روزاي گرم تابستون
سيگار و كنياك و عرق سگي
گرم و گرم تر ميكنه
تن داغ و عرق و جنب و جوش گرم و گرم تر ميكنه
سكس دماي آدمو تو اين شرايط به صد درجه ميرسونه
و ياد تو آب سرديه بر تمام اين حرارت
روي اين احساس داغ
تن آدمو به لرزه ميندازه سرماش
دلم هميشه براي شيد ميسوخت كه سرماي زمستانو با آغوشش عشقش گرم نشد
دلم براي خودم ميسوخت كه سرماي زمستانمو با تن ها گرم كردم
تني كه انقام گرفت
تني كه تصويري از من بود
تني كه دورش دايره داشت به چه بزرگي و از اون دايره نميشد بهش نزديك تر شد
تني كه سرد بود
به سرماي من
تني كه ضربان قلبش رو نفهميدم چون اون هم مثل من قلب نداشت

عشق يعني چي؟
دوست داشتن چه شكليه؟
ميشه كه عاشق تمام مردم بود؟
عاشق يه شهر
عاشق يه رنگ
عاشق ده نفر
دو نفر


بازم ازون كوچه ها گذشتم و تو كنارم نبودي و بودي روي صندلي ماشين
كوچه هاي داغ
كوچه هاي بچه هاي شر
پسران خيس آفتاب سوخته
وانتايي كه با صداي نكره عربده ميكشن
ماشيني كه از ترافيك داغ ميكنه
من و سيگار و جاي خالي تو
بوي جوي موليان آيد همي ياد يار مهربان آيد همي
مرضيه ميخونه و من تو جيحونم
تصادف جالبيه



از خودم خنده ام ميگيره
انقدر آدم ولي ام
انقدر قلب سنگ به نظر ميام اما به خاطر يه حادثه كه دليلشو خودم ميدونم انقدر آسيب پذير شدم
نه يك حادثه نبود
حادثه هايي كه منو خورد
مريض كرد
مريض حاد رواني
يادمه يكي از بچه ها تو تيمارستان بستري بود يا دكتر بود
دقيقا يادم نمياد
مهم اينه كه توي تيمارستان بود
بايد شماره اش رو گير بيارم منو با خودش ببره
به عنوان دكتر يا مريضشو بلد نيستم فقط ببره



بازم نبايد ترجيح داد شباي گرم رو به تنهايي
به خون
به اشك
به حرف نزدن
انقدر حرف نزدم كه قلبم يادش رفته حرف بزنه
نريختم

لعنتي بيا و فحش بده
اينجوري منو نابود نكن با اين حرفا
با اين صداها
من هنوز همونم
هنوزم همون پسره ياغي بيخياله با خنده هميشگي
فقط كمي شكسته شدم
صورتم كمي شكسته شده
مثل كمر يه مرد از نگاه خانواده اش
مثل دل يه مادر از چشماي خيس بچه اش
مثل قلب يه بچه از توجه نديدن و ناديده گرفته شدن


لعنتي
لعنتي
لعنتي