۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

شعری که الان توش جا میشم

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند

من ارچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک وبد است؟
که بر صحیفه ی هستی رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشید گفته اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند

توانگرا!دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

سحر کرشمه ی صبحم بشارتی خوش داد
که کس همیشه گرفتار غم نخواهد ماند

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

برین رواق زبرجد نوشته اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

ز مهربانی جانان طمع نبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند

۲ نظر:

  1. که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند...
    این عالیه..
    دوشنبه اینو نوشتی..
    اومدیم سید خندان.. رفتیم اون بالا کلی حرف زدیم..
    چه شاد بودی... ... ....
    اینو یه روز خندم برات.. نمی دونم کی بود ولی.. روز استیک شاید.. نمی دونم...

    پاسخحذف
  2. آره رفته بودیم سید خندان

    خواستی یه کاری بکنی که برام بهتره اما بهتر نبود
    یادمه این شعر رو کجا برام خوندی
    روی سنگا نشسته بودیم
    آفتاب روی صورتمون بود
    رو به دریه
    وقتی خوندیش حس کردم تو ی تک تک بیتای این شعر جا میشم و چقدر کمه گاهی که دلتنگم شعرایی که توش جا شم

    پاسخحذف