۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

آري اينچنين بود

آشفته باش ذهن من
به سمت نظم كه ميروي دردم ميگيرد
درد را ميفهمم
از با كسي بودن گريزان و از تنهايي گريزان تر
از تنهايي گريزان و از با كسي بودن گريزان تر
حتي ساعت ها رقص هم با چند قطره اشك فرو ميريزد
حتي جمع آوري مجموعه از انسانها
انسانهايي كه عريانيشان را با تو قسمت كرده اند
و تو هر روز هر شب مينويسي
نام هاي عرياني را
نامهاي دروغين را
هر كس با علامتي در كنار نامش يك با علامت قلب
ديگري با مداد شكسته از بغض زرد و نفرت
يك نام بدون نام كه يادگار شب تن فروشيست
و نامي با علامت تهي
انسانهايي كه فقط عريانيشان را با تو تقسيم ميكنند و همين
و من همين را ميخواهم
ميگويم مبادا قلبت را به من بدهي
من آدم نگه داري قلب كسي نيستم
من از قلبت فراريم
عريانيت را به من بده
قلبت را نه
در اين بين گاهي مانند فاحشه اي كه عاشق مشتري اش ميشود گاهي عاشق چشمي ميشوم
و ياد ميماند و ياد
بي ابراز
نبايد ابراز كرد عشق
زيرا كه خوانده بودم كه عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
يك بار عشق را گفتم
و دنيا به هم ريخت
و بعدش دروغ
از آن روز كه رسيد
روز سفيد برفي
كه برف نو باريده بود
زمزمه ميكردي برف نو برف نو سلام سلام
زير پل سيد خندان
اس ام است رسيد
ديگه نميخوام باشم
و باسخ من :
با كي؟
و تو گفتي
با تو
لعنتي من همان لحظه مردم
زير پل سد خندان مردم
جنازه ام هنوز آنجاست
ميترسم از آنجا گدر كنم
جنازه ام آنجاست
و چشمانت هم
آن شب
من مردم
عشق هم مرد
و
تمام شدم
نگاه كه ميكنم
اين يك سال
قدر قرني گذشته
قدر قرني سخت و سرد گذشته
و امروز كه برف ميبارد
امروز كه هوا چون پار است
امروز كه بر قدمگاهت پا مينهم
فقط تو هستي و خاطراتت
در خاطراتم موج ميزني
در تنهايي هايم
در عاشقانه هايم
رهايم نميكني حتي لحظه اي
بيچاره ديگراني كه درگير منن
كه من درگير تو ام
بيچاره پسر مترو
كه روزي ده بار زنگ ميزند و اس ام اس هاي ملتمسانه ميدهد و من بيرحمانه
نگاه هم نميكنم
بيچاره دختركي كه نگاه ميكند تا نگاهش كنم
اما من باز هم بيتفاوت ميگذرم
بيچاره من كه بيچارگيشان را ميدانم
و ميبينم و از بيتفاوتي خودم رنج ميبرم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر