۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

ساعت 9


ساعت 9
يه خيابون
من تنها
فكر يه عالمه
زير بارون چند تا رويا
آدما تصوير كوتاه تو خيابون
يخ زده خاطره ها تو نگاشون

تو پياده رو انگار تورو ميبينم
چقدر شكل توئه بذار ببينم
رد شدي يا كه هنوز همون جا هستي؟
من رو ميبيني و باز چشماتو بستي
زير پامون خش خش برگاي زرد
مثل دوستيمون هوا خيلي سرد
اما چه خوب بود
يه كافي شاپ
قهوه و تلخي حرفات
چشماتو بغض من و سردي دستات
اما چه خوب بود
اما چه خوب بود
دلم يه جوري شد
همون نگاه بود
خاطرات ما دو تا همين جاها بود
انگاري چند سال پيش همين روزا بود
فكر كنم اون آخرين خاطره ها بود

خيلي ديره وقت فكر كردن ندارم
نميدونم چرا باز يادم ميارم
دوست دارم فكر نكنم اما نميشه
اون نگات ديگه ازم جدا نميشه
زير پامون خش خش برگاي زرد مثل دوستيمون هوا خيلي سرد
يه كافي شاپ قهوه و تلخي حرفات
چشماتو بغض منو سردي دستات
اما چه خوب بود
اما چه خوب بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر