۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

وقتي ميفهمم تنهام كه

وقتي ميفهمم تنهام كه.....
ميخوام از خيابون رد شم دست گرمي نيست كه بگيرمش و خودم رو بهش بچسبونم
تا احساس امنيت كنم
وقتي ميفهمم تنهام كه
دارم زير بار حرفاو غصه ها و قصه ها له ميشم اما كسي نيست كه حرفام رو بهش بزنم
وقتي ميفهمم تنهام كه
كنتكت گوشيم رو بالا پايين ميكنم تا يكي رو پيدا كنم و واسش حرف بزنم
اما با اينكه اين كنتكت پر از اسماي جور واجوره اما كسي رو پيدا نميكنم
وقتي ميفهمم تنهام كه
واسه خريد ميرم كسي بام نيست
از اتاق پرو كه ميام بيرون كسي جز فروشنده منتظرم نيست و فقط بايد از اون نظر بخوام
وقتي ميفهمم تنهام كه
ميخوام تو باغ قدم بزنم اما كسي نيست كه اون هجوم كلماتي رو كه به ذهنم مياد بهش منتقل كنم
وقتي ميفهمم تنهام كه
تو مهموني هر كس يكي رو تو آغوش گرفته و من تنهام....
وقتي ميفهمم تنهام كه
گاهي يك هفته ميشه و هيچكس به گوشيم زنگ نميزنه
وقتي ميفهمم تنهام كه
بعد از يه روز سخت و پر استرس يا يه روز شادو مفرح ميخوام بخزم تو رخت خواب
اما رخت خوابم سرده سرده و من تنهاي تنها
ولبريز از خواهش
نميدونم اين تنهايي رو كي بايد پر كنه؟
اين گي هايي كه ميبينم
گي هايي كه گاهي منو به شك ميندازن كه من اصلا گي هستم يا نه؟
به قول حميد اين شك تو اين نيست كه من به همجنس خودم تمايل دارم يا نه اين شك توي رفتاره
توي طرز فكره
توي عمله
ميگن باز هم بايد گشت
اما نميدونم چرا هرچي بيشتر ميگردم كمتر پيدا ميكنم
كمتر پيدا ميكنم و اين حس كه:
وقتي ميفهمم تنهام كه.....
تو شبانه روزم بيشتر خودشو نشون ميده و با صداي بلند حضور زشتشو تو قلبم فرياد ميزنه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر