۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

و پایان داستان 89

سال 89 هم تموم شد
شاید مسخره باشه الان که بیست و هشت روز از شروع سال جدید گزشته پاشم بیام اینجا به مردم تبریک بگم
البته نمیدونم مردمی باقی مونده که این بلاگ رو بخونه
چون باز هم فیلترش کردن و من هم هر روز گشاد تر از دیروزم
دلم میخواد کمی از سالی که گذشت بگم
سالی که عجیب بود
سالی که من اولین جرعه مشروب رو درش نوشیدم
سالی که زیر قول و قرارام زدم تو مستی با یه استریت س/ک/س کردم
سالی که به طرز احمقانه تری زدم زیر تمام نطریه های ذهنیم و نه گذاشتم و نه برداشتم و عاشق یه استریت شدم
و به مدت پنج الی شش ماه روحم حسابی صابیده شد
اما خوب هر حادثه‌ای هر چقدر بد و گند و پر هزینه باشه اما یه چیزایی ته اش برا آدم میزاره که به نطر من خیلی ارزشمنده
اون تئوری‌های من شاید گنده گوزی بیش نبود و باید سر خودم به سنگ میخورد تا حالیم بشه
و سالی که دختری و شاید دخترانی بر من عاشق شدند
که این هم منو له کرد
تجزیه کرد
بی رحمم کرد
و باز هم تجربه بهم داد
تجربه‌هایی هر چند هنوز خام به نظر خودم
سالی که من کوچیک شدم توسط کوچکترین آدم زندگیم
و سالی که من بزرگ شدم توسط بزرگ‌ترین آدمهایی که با هاشون مواجه شده بودم
سالی که یک سال بیشتر نبود اما سالها به من گذشت
سالی که گم شدم تو غریبه‌ها
سالی که خودمو پیدا کردم تو غریبه‌ها
سالی که محبوب شدم
سالی که منفور شدم
سالی که سنگ صبور شدم
سالی که سنگ صبور موندم با سینه ای که بیش از نیمی از درداش مال مردمه
سینه ای که مستعده هر کی از راه برسه
دردی توش بزاره و بره
و این برای من خوبه
و من این خاصیت خودمو دوست دارم
سالی که چیز های با‌ارزشی توش به دست آوردم
تجربه
تجربه
چشیدن لب کسی که دوسش داشتم
و حس داغی که هنوز مونده
چشیدن لب یه دختر
خود فروشی
س/ک/س های احمقانه
بی احساس
سه نفره
و سال دروغ گفتن برای خلاصی
خلاصی از تمام اون چیزای کندی که توش گیر کرده بودم و راه خلاصی نداشتم جز دروغ
و هشتاد و نه هم تموم شد
نود شروع شد
نود با شروعی عجیب
شروعی عجیب که داره بهم نشون میده که این دهه بزرگ‌ترین دهه زندگی منه
بزرگترین تغییرای زندگی من و این دهه اتفاق میفته
همین بیست و چند روزش که اینو نشون میده

۳ نظر:

  1. ایشالا این تجربه ها به یادت بیارند که نباید تجربه هایی که بلدی رو تجربه کنی
    بووووووووووووس

    پاسخحذف
  2. مرد بزرگ
    کلی با بی پرواییت نشئه شدم
    و با تک تک کلمات ساده اما عمیقت زندگی کردم
    ممنون که به کافه اومدی...
    بازم منتظرتم تو کافه که یه گپی بزنیم و سفارش بدی...

    پاسخحذف
  3. ..هر کدوم به نوعی از این تجارب داشتیم..و ازش درس گرفتیم..هر چند به نظر من تمومی نداره و ممکنه این دهه چند برابر دهه گذشته تجربه کسب کنی..اما بدون این روند هیچ وقت تمومی نداره..و باید بگم در نهایت اون کاری رو بکن که دوست داری و بهت آرامش میده...

    یوسف

    پاسخحذف